رامایانا: کهنترین متن حماسی، عاشقانه هند
رامایانا یا رامایانه به معنای سرگذشت راما از حماسه های بزرگ هندی به زبان سانسکریت است . این داستان از وفاداری های بزرگ که خاص مردم هند است ٬ سخن می گوید.
داستان از آنجا شروع می شود که پادشاه آیودهیا که سلطانی درستکار است ٬ احساس می کند که دوران پیری وی نزدیک می شود و اعلام می کند که می خواهد پسر خود راما را به تخت بنشاند و خود کناره گیری کند اما ملکه جوان کشور از این خبر خشمگین می شود و می خواهد پسر او بهاراتا بر تخت بنشیند وچون پادشاه زمانی به او وعده داده بود که هر چه او بخواهد انجام دهد ٬ به نزد شوهر می رود و از او می خواهد که راما را برای ۱۴ سال در جنگلی به ریاضت و آوارگی روانه سازد و بهاراتا را به جای برادر بر تخت نشاند.
پادشاه از شنیدن این خبر اندوهگین می شود و از ملکه می خواهد از این تصمیم صرف نظر کند اما ملکه می گوید یک پادشاه نباید عهد خود را فراموش کند . وقتی راما از ماوقع باخبر می شود اعلام می کند که در کمال رضایت از فرمان پدر اطاعت می کند و از همسرش سیتا می خواهد که تا بازگشت او بهاراتا را پادشاه بداند اما سیتا حاضر به ماندن نمی شود و همراه شوهرش به جنگل می رود . در این سفر لاکشمن ـبرادر دیگر راما ـنیز باوی همسفر می شود از سوی دیگر بهاراتا نیز اعلام می کند که هیچگاه به جای راما بر تخت نمی شیند و فقط از جانب او بر کشور سلطنت خواهد کرد.
مدت ۱۰سال راما به اتفاق همسر و برادر خود در جنگل به سر می بردو با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند .در این میان غولی غارتگر به نام راوانا تصمیم می گیرد با ربودن سیتا شوهرش را آزار دهد. وی خود را به صورت غزالی در می آورد و سیتا را فریب می دهد و وی را با خود به آسمان ها می برد.
راما و لاکشمن به دنبال سیتا همه جا را زیر پا می گذارند و در نهایت پادشاه میمون ها آنها را یاری می دهد تا سیتا را بیابند و در نهایت پس از جنگی خونین که بین سپاه راما (میمون ها ) و سپاه راوانا اتفاق می افتد٬ سیتا نجات می یابد .سیتا پس از نجات به دلیل شایعاتی که درباره ی او بر سر زبان ها افتاده است که وی به راما خیانت کرده و همسر راوانا شده است از آتش می گذرد و بی گناهی خود را به اثبات می رساند .
بالاخره مدت تبعید آنها به سر می رسد و آنها به سرزمین خود باز می گردند و راما برتخت سلطنت می نشیند . مردم راما را چنان دوست می داشتند که اکنون نیز به هنگام درود فرستادن ٬کف دستها را به هم می گذارند و می گویند: "رام. رام "
گفتنی است که در دوران های بعد راما در دل مردم به صورت خدایی که به سیمای آدمی درآمده بود ٬جای می گیرد.
بیشتر
داستان از آنجا شروع می شود که پادشاه آیودهیا که سلطانی درستکار است ٬ احساس می کند که دوران پیری وی نزدیک می شود و اعلام می کند که می خواهد پسر خود راما را به تخت بنشاند و خود کناره گیری کند اما ملکه جوان کشور از این خبر خشمگین می شود و می خواهد پسر او بهاراتا بر تخت بنشیند وچون پادشاه زمانی به او وعده داده بود که هر چه او بخواهد انجام دهد ٬ به نزد شوهر می رود و از او می خواهد که راما را برای ۱۴ سال در جنگلی به ریاضت و آوارگی روانه سازد و بهاراتا را به جای برادر بر تخت نشاند.
پادشاه از شنیدن این خبر اندوهگین می شود و از ملکه می خواهد از این تصمیم صرف نظر کند اما ملکه می گوید یک پادشاه نباید عهد خود را فراموش کند . وقتی راما از ماوقع باخبر می شود اعلام می کند که در کمال رضایت از فرمان پدر اطاعت می کند و از همسرش سیتا می خواهد که تا بازگشت او بهاراتا را پادشاه بداند اما سیتا حاضر به ماندن نمی شود و همراه شوهرش به جنگل می رود . در این سفر لاکشمن ـبرادر دیگر راما ـنیز باوی همسفر می شود از سوی دیگر بهاراتا نیز اعلام می کند که هیچگاه به جای راما بر تخت نمی شیند و فقط از جانب او بر کشور سلطنت خواهد کرد.
مدت ۱۰سال راما به اتفاق همسر و برادر خود در جنگل به سر می بردو با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند .در این میان غولی غارتگر به نام راوانا تصمیم می گیرد با ربودن سیتا شوهرش را آزار دهد. وی خود را به صورت غزالی در می آورد و سیتا را فریب می دهد و وی را با خود به آسمان ها می برد.
راما و لاکشمن به دنبال سیتا همه جا را زیر پا می گذارند و در نهایت پادشاه میمون ها آنها را یاری می دهد تا سیتا را بیابند و در نهایت پس از جنگی خونین که بین سپاه راما (میمون ها ) و سپاه راوانا اتفاق می افتد٬ سیتا نجات می یابد .سیتا پس از نجات به دلیل شایعاتی که درباره ی او بر سر زبان ها افتاده است که وی به راما خیانت کرده و همسر راوانا شده است از آتش می گذرد و بی گناهی خود را به اثبات می رساند .
بالاخره مدت تبعید آنها به سر می رسد و آنها به سرزمین خود باز می گردند و راما برتخت سلطنت می نشیند . مردم راما را چنان دوست می داشتند که اکنون نیز به هنگام درود فرستادن ٬کف دستها را به هم می گذارند و می گویند: "رام. رام "
گفتنی است که در دوران های بعد راما در دل مردم به صورت خدایی که به سیمای آدمی درآمده بود ٬جای می گیرد.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی رامایانا: کهنترین متن حماسی، عاشقانه هند
داستان از آنجا شروع می شود که پادشاه آیودهیا که سلطانی درستکار است ٬ احساس می کند که دوران پیری وی نزدیک می شود و اعلام می کند که می خواهد پسر خود راما را به تخت بنشاند و خود کناره گیری کند اما ملکه جوان کشور از این خبر خشمگین می شود و می خواهد پسر او بهاراتا بر تخت بنشیند وچون پادشاه زمانی به او وعده داده بود که هر چه او بخواهد انجام دهد ٬ به نزد شوهر می رود و از او می خواهد که راما را برای ۱۴ سال در جنگلی به ریاضت و آوارگی روانه سازد و بهاراتا را به جای برادر بر تخت نشاند.
پادشاه از شنیدن این خبر اندوهگین می شود و از ملکه می خواهد از این تصمیم صرف نظر کند اما ملکه می گوید یک پادشاه نباید عهد خود را فراموش کند . وقتی راما از ماوقع باخبر می شود اعلام می کند که در کمال رضایت از فرمان پدر اطاعت می کند و از همسرش سیتا می خواهد که تا بازگشت او بهاراتا را پادشاه بداند اما سیتا حاضر به ماندن نمی شود و همراه شوهرش به جنگل می رود . در این سفر لاکشمن ـبرادر دیگر راما ـنیز باوی همسفر می شود از سوی دیگر بهاراتا نیز اعلام می کند که هیچگاه به جای راما بر تخت نمی شیند و فقط از جانب او بر کشور سلطنت خواهد کرد.
مدت ۱۰سال راما به اتفاق همسر و برادر خود در جنگل به سر می بردو با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند .در این میان غولی غارتگر به نام راوانا تصمیم می گیرد با ربودن سیتا شوهرش را آزار دهد. وی خود را به صورت غزالی در می آورد و سیتا را فریب می دهد و وی را با خود به آسمان ها می برد.
راما و لاکشمن به دنبال سیتا همه جا را زیر پا می گذارند و در نهایت پادشاه میمون ها آنها را یاری می دهد تا سیتا را بیابند و در نهایت پس از جنگی خونین که بین سپاه راما (میمون ها ) و سپاه راوانا اتفاق می افتد٬ سیتا نجات می یابد .سیتا پس از نجات به دلیل شایعاتی که درباره ی او بر سر زبان ها افتاده است که وی به راما خیانت کرده و همسر راوانا شده است از آتش می گذرد و بی گناهی خود را به اثبات می رساند .
بالاخره مدت تبعید آنها به سر می رسد و آنها به سرزمین خود باز می گردند و راما برتخت سلطنت می نشیند . مردم راما را چنان دوست می داشتند که اکنون نیز به هنگام درود فرستادن ٬کف دستها را به هم می گذارند و می گویند: "رام. رام "
گفتنی است که در دوران های بعد راما در دل مردم به صورت خدایی که به سیمای آدمی درآمده بود ٬جای می گیرد.
سپاس :-)